معنی نامه کناره گیری
حل جدول
لغت نامه دهخدا
کناره گیری. [ک َ / ک ِ رَ / رِ] (حامص مرکب) عزلت. اعتزال. گوشه گیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کناره
کناره. [ک َ / ک ِ رَ / رِ] (اِ) کنار هر چیز. (برهان). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است. (آنندراج). برابر با کرانه. پهلوی «کنارک »، اوستائی «کرنه ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). حاشیه. (زمخشری). گوشه. (فرهنگ فارسی معین):
بازار پر طرائف و بر هر کناره ای
قیمتگران نشسته ستاننده ٔ قیم.
فرخی.
آید بر کشتگان هزار نظاره
پره کشند و بایستند کناره.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 165).
تو باشی در میان، ما در کناره
نباشد جز درودی بر نظاره.
(ویس و رامین).
خوابت همی ببرد و من انگشت ازآن زدم
پیش تو بر کناره ٔ خوشبانگ باتره.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 384).
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان
کز گاز بر کناره ٔ لعلت نشان ماست.
خاقانی.
دیدش به کناره ٔ سرابی
افتاده خراب در خرابی.
نظامی.
می برد به هر کناره ای دست
گه آبله سود و گه ورم بست.
نظامی.
سینه ای فارغ از گریوه ٔ دوش
گردنی ایمن از کناره ٔ گوش.
نظامی.
بایزید گفت من می گویم که مرید من آن است که بر کناره ٔ دوزخ بایستد و هرکرابدوزخ برند دست او بگیرد و به بهشت فرستد. (تذکره الاولیاء عطار).
ایمن مشو که رویت آیینه ای است روشن
تا کی چنین بماند در هر کناره آهی.
سعدی.
|| کرانه. نهایت. (صحاح الفرس). انتها. پایان. آخر. حد:
بی طاعتی داد این جهان پراز نعیم بی مرش
و این بی کناره جانور گشتند بنده یکسرش.
ناصرخسرو.
بسی کردم گه و بیگه نظاره
ندیدم کار دنیا را کناره.
ناصرخسرو.
درویش تست خلق به عمر ایراک
از عمر بی کناره تو قارونی.
ناصرخسرو.
پای بند جفا چو چاره ندید
بحر اندیشه را کناره ندید.
سعدی.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.
حافظ.
|| ساحل. (فرهنگستان). ساحل رود و دریا. (از فرهنگ فارسی معین):
تو بر کناره ٔ دریای شور خیمه زده
شهان شراب زده بر کناره های شمر.
فرخی.
خوارزمشاه به تعبیه براند چون فرسنگی کناره ٔ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت
تو حال تشنه چه دانی که برکناره ٔ جویی.
سعدی.
بر کناره ٔ رود نیل پنبه کاشته بودیم. (گلستان). همچنین می رفت تا برسید به کناره ٔ آبی. (گلستان).
کشتی شکسته باد مخالف کناره دور
نز مردمی است پنجه که با ناخدا زنیم.
قاآنی.
|| جانب. طرف. کران. || جنب. پهلو. || بغل. آغوش. (فرهنگ فارسی معین). || هر یک از دو فرش کم عرض و دراز که به دو سوی میان قالی گسترند. کناره ٔ قالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرشی که در کنار اتاق گسترند. (فرهنگ فارسی معین): کناره و سرانداز اعم از قالی یا نمد باید یک جور و میانفرش، که حتماً باید قالی باشد، ممکن بود، جور دیگر بشود. (تاریخ قاجاریه مستوفی از فرهنگ فارسی معین). || (ص) جدا.منفصل. (فرهنگ فارسی معین).
کناره کشی
کناره کشی.[ک َ / ک ِ رَ / رِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب) عزلت گزیدن از کار. (ناظم الاطباء). کناره گیری. کناره گرفتن.
فرهنگ فارسی هوشیار
دوری کردن اعتزال کناره گیری: در رفتار و طرز برخوردش نوعی اعتراض و کناره جویی غمز آلود دیده میشد که بنظر مرد نا خوش آیند و مکارانه آمد.
فرهنگ عمید
کنارهجویی، گوشهنشینی،
دست برداشتن از کاری،
کناره
کنار، کنار چیزی،
کرانه، ساحل،
* کناره جستن: (مصدر لازم) [مجاز] کناره گرفتن، دوری کردن،
* کناره گرفتن: (مصدر لازم)
کناره جستن، کناره کردن،
[مجاز] از مردم دوری کردن، گوشهنشین شدن،
فارسی به آلمانی
فارسی به عربی
واژه پیشنهادی
اعتزال
گویش مازندرانی
کناره – ساحل
معادل ابجد
612